قلم فرسایی و زبان مادری

+0 به یه ن

علیرضا ذیحق


بعضی وقتها چنان دلسرد می شوم که انگار همه ی زندگی ام بیهوده بوده است . در این عمر شصت ساله ، چهل سال اش را بی وقفه نوشته ام . از شعر ، قصه ، مقاله ، نقد ، فولکلور و غیره . اما تیرگی بخت من چنان بوده است که باید به دو زبان می نوشتم . به فارسی که در مدرسه و دانشگاه آموختم و به ترکی که زبان مادری ام بوده است .فارسی برایم راحت تر بوده و مخاطبان فراوانی داشته است و اما ترکی رسالتی بوده که با همه ی سختی اش و اینکه خواندن و نوشتن اش را پیش خود یاد گرفته ای باید انجام می پذیرفت . ترکی مخاطبش – بخاطربیسوادی و کم سوادی اکثریت ترک زبانان در زبان مادری –کم بوده و اگر هم در مجلسی خوانده می شد و یا اگر در نشریه ای چاپ می شد معلوم نبود که آیا فهمیده ها  وخوانندگانش به انگشتان یک دست می رسد یانه . اما چه غم که آب و نان من وابسته به آن نبود .

امروز اما دل ام گرفت . دکتری بود که سلام و علیکی داشتیم و گفت در مجلسی که به فلان مناسبت بود و در خانه ی فلانی شما شعری خواندید که من هیچ چیزش حالیم نشد . آن جلسه تداعی شد و شعری که خوانده بودم و دیدم که چه ابلهانه می کوشم که بر صفحات زرین زبان مادری ام ، صفحه ای دیگر بیفزایم . زبانی که ریشه دارد و شاخ و برگ و قرنها بار و میوه و اما چون زبان رسمی نیست گویی که نیست . زحمت مطالعه و پژوهش را کمتر آذربایجانی به خود می دهد و به همان زبان فارسی اکتفا می کند که رسمی است و رسانه های دیداری و شنیداری و مکتوب و فضاهای مجازی را انباشته است . آن شعری هم که در آن جلسه خوانده بودم هیچ چیز غیر متعارفی نداشت جز یکی دولغت اصیل ترکی و ساختار ادبی . متأسفانه بی آنکه تلاشی برای یادگیری ادبیات مکتوب و شفاهی زبان مادری داشته باشند انتظار دارند که یک اثر ادبی را فوری بفهمند . البته هزل و هجو و عامیانه گویی و محاوره نویسی در زبان مادری زود فهمیده می شود و آفرین ها می گویند .

چهل سال قلم زدن و چهل ها نوع انگ خوردن ،نه نفع مادی داشته و نه آرامشی را ارمغانم کرده است . همیشه نگران این بودن که این نوشته با همه ی خود سانسوری ، شاید بد فهمیده شود و در تنگنای خفقانی که سینه و مغزت را انباشته ، آشفتگی و گرفتاری ایجاد کند . خصوصا وقتی به زبان ترکی می نویسی ، همان ترکی نوشتن خودش انگی است بر پیشانی . حالا کاری به محتوا ندارم که با دهها ذره بین رصد می شود آن هم در شرایطی که نمی دانی این نوشته ، خواننده ای خواهد داشت یا نه . – البته شاید فرداها داشته باشد – اما هر چه هست عشق به اصالت فرهنگی و هویت قومی و بیان آلام و حسرتها  ، جان ام را گرمی می دهد و بی هراس از اینکه لا اقل نامی از تو می ماند یانه ، همچنان با کلمه ها جادو کردن ، و در کاغذ سفیدی اثری مانا آفریدن ، دلسردی ام را به دلگرمی مبدل می کند . حتی اگر به قول خیلی ها همه بیهودگی باشد . زندگی را بدون نوشتن از ریشه ها و بن ها ، و درونی که هزاران حرف و درد دارد ، نمی توانم تاب بیاورم . این هم یکی از شوم بختی هاست و شاید هم مسئولیتی که تقدیر بر گردن آدمی می نهد .

23/6/98 - خوی


کودک ایرانی «اطاعت» یاد می گیرد، کودک آلمانی «پیشرفت» و کودک چینی «مهرورزی»

+0 به یه ن

عصر ایران- علیرضا عابدین (روان شناس)

در پژوهشی به بررسی و تحلیل داستان‌های کتاب فارسی کلاس اول در ایران و مقایسه آن با داستان‌های کتاب زبان کلاس اول در دو کشور شرقی و غربی یعنی چین، به عنوان نماینده فرهنگ جمع‌گرا و آلمان، به عنوان نماینده فرهنگ فردگرا پرداخته  است.

او به این منظور تمامی داستان‌های کتاب فارسی اول ابتدایی در ایران، شامل ۵١ داستان منتشر شده در سال ١٣٩١، همچنین ۴۴ داستان از داستان‌های کتاب کلاس اول چین و ٢۶ داستان از مجموعه چهار کتاب کلاس اول آلمان را به عنوان نمونه پژوهشی انتخاب کرده است.

 در این پژوهش، تحلیل روان‌شناختی با استفاده از یکی از معتبرترین آزمون‌های فرافکن تحلیلی - یعنی آزمون اندریافت موضوع که یکی از مناسب‌ترین آزمون‌ها برای تحلیل داستان است - انجام گرفته تا مشخص شود چه موضوعاتی در قالب تم اصلی داستان، چه نیازها و چه فشارهای محیطی توسط این کتاب های درسی به کودکان القا می‌شود و این موضوعات چه تفاوتی در دنیای شرق وغرب دارند.

 نتایج این پژوهش نشان می دهد نیازهای «پیروی » و اطاعت در ایران، «پیشرفت » در آلمان و «مهرورزی » در چین، سه نیاز اول و اصلی در سه کشور هستند. نیاز به «پیروی » و اطاعت  به دو نوع «تسلیم » و «احترام » تقسیم شده است.

 پرتکرارترین نیاز در ایران، «پیروی » از هر دو نوع و البته در بیشتر موارد از نوع «تسلیم » و در چین و آلمان فقط از نوع دوم یعنی «سپاس گزاری » است.

 نیاز «مهرورزی » پرتکرارترین نیاز در چین است که به شدت با ساختار جمع‌گرای شرقی مطابقت دارد. در مرتبه‌های بعدی نیاز «فهمیدن » و همچنین نیاز به «ارائه و بیان » در چین قراردارند.

به طور خلاصه می‌توان گفت کودک چینی به دنبال آن است که مهر بورزد، بفهمد و بفهماند. بعد از این سه نیاز که اساسا در ارتباط با دیگران (نیازهای جمعی) معنا پیدا می‌کنند، نیازهای شخصی‌تر مثل «پیشرفت » و «بازی » در چین، ظهور می‌کنند.

این در حالی است که  بروز نیازها در آلمان درست  وارونه چین است. در آلمان نیاز به «پیشرفت »، «بازی» و «شناخت » که نیازهای فردی و معطوف به خود هستند، در درجه اول قرار دارند و بعد از آنها نیاز «پیوندجویی » ظهور می کند.

 بنابراین کودک ایرانی می‌آموزد طلب‌کننده و گیرنده (تلویحا مصرف کننده و تنبل) باشد؛ کودک چینی اما می‌آموزد دهنده و بخشنده (تلویحا تولیدکننده و کارگر) باشد در حالی که کودک آلمانی اساساچیزی طلب نمی‌کند (تلویحا استقلال طلب) و حتی می توان گفت تا تا حدی دهنده است.

بر این پایه می‌توان نتیجه گرفت کودک ایرانی در کتاب درسی خود یاد می‌گیرد که مطیع و سربه زیر باشد. نگاه کودک ایرانی یا به سمت پایین است و یا از پایین به بالا نگاه می‌کند.

نگاه کودک چینی به اطراف است و یک نگاه دایره‌وار دارد، ولی کودک آلمانی یک حرکت و نگاه رو به جلو و هدف مند دارد. او به یک نقطه و هدف چشم می دوزد و تنها برای رسیدن به‌ آن در یک خط سیر مشخص می کوشد و در نهایت هم موفق است.
 



  • [ 1 ]