ائیوان و مئیدان

+1 به یه ن


(قدرت ابوالحسنی سهلان)

نه قدر فیکیرلشیردیم، بو کرخانایا گلندن بری، اربابین ائیوان دانیشیغیندان بیر خوش خبر خاطیرلامیردیم. کؤپک اوغلو همیشه مملکتین دورومو بئله دی ائله دی، دئییبدی! ایش یئریمده تئز-تئز قولاغیما چاتیر، شرق اوغلودا اؤزونه تای پوللولار سایاغی مملکتی چاپیب-چاپیب قاچاجاقدی!! اون ایلدن چوخدور،  شرق اوغلونون ماشین قطعه سی دوزلدن کرخاناسیندا یونتالامالیق ائدیرم، اون ایکی ایلده آیری یئرلرده چالیشمیشام، آنجاق بیر قیراندا بوراجان آرتیرا بیلمه میشم. شهرین یوخسول محلله لرینین بیرینده ایسه، آرواد و دؤرد اوشاغیملا بیرگه آتامدان قالان حیطده یاشاییرام.

آردینی اوخو

آموزه های رضاخانی در کتب درسی جمهوری اسلامی ایران

+1 به یه ن

(قدرت ابوالحسنی سهلان)

موقع نظر انداختن به کتب درسی دانش آموزان ایرانی، با انبوهی از مسائل تامل برانگیز مواجه میشویم. در این کتب هر جا مناسب یافته اند، برای بچه های این مملکت کثیرالقوم، آموزه های اقوام ستیزانه رضاخانی یک وطن-یک زبان و تاریخ نگاری فارسگرایانه جهت تدریس گذاشته اند. مولفین کتابها با قراردادن این موضوعات در لفافه وطن پرستی تلاش مینمایند، زبان رسمی فارسی که زبان حدود یک سوم مردم ایران است را، بعنوان زبان ملی (زبان همه مردم ایران) جلوه داده، آنرا به دو سوم بقیه اقوام تحمیل و آنها را آسیمله نمایند. این آموزه های متجر و فاشیستی با حقوق زبانی مورد قبول مجامع جهانی و اصول اولیه همزیستی مسالمت آمیز اقوام به کلی مغایر هستند. همچنین، اصول 15 و 19 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را که به نوعی به برابری اقوام اشاره دارند را آشکارا نقض می نمایند.

آردینی اوخو

هویت زدایی در نامهای خانوادگی اهالی روستای ساغالان

+1 به یه ن

قدرت ابوالحسنی سهلان

 شناسنامه اولین بار سال  1309 هجری شمسی در روستای ساغالان (سهلان) صادر گردیده است. در اردبیهشت ماه آن سال ماموران ثبت احوال از تبریز به ساغالان آمده، چند روزی در آنجا مانده و برای اهالی شناسنامه صادر نموده اند. شناسنامه شماره 1 هم برای شخصی بنام نقی زاده سهلان مکتوب شده است. در شناسنامه پدر بزرگ نگارنده، قربان، که صدورش مربوط به همان اولین سال است، نام روستا و پسوند نام خانوادگی هر دو سهلان هستند. علیرغم این، نگارنده از بهروز خاماچی نویسنده تبریزی شنیده است، در ریشه شناسنامه های نخستین صاحبان شناسنامه روستای مذکور، پسوند نام های خانوادگی ساغلان قید شده که به دلایل یکسان سازی اسامی آنها را مانند نام روستا به سهلان تغییر داده اند!! البته، جهت بررسی این موضوع به ثبت احوال مراجعه ای نشده است. در هر حال برخی نام خانوادگی های اهالی آن روستا در ادامه همین مطالب آورده شده اند که در آنها نشانه های هویت زدایی عیان هستند. قابل ذکر است، شناسنامه ها به زبان فارسی بوده اند و بنابراین میتوان گفت نام خانوادگی هایی که در آنها به یکی از اجداد شخص اشاره شده یا بدرستی به یک چیز متعلق به شخص منتسب گردیده اند، در آن زبان دارای هویت میباشند. در ادامه خواهیم دید که تعداد اینها اندک است.

آردینی اوخو

وجه تسمیه گمرک سهلان

+0 به یه ن

قدرت ابوالحسنی سهلان

 

در بین شهرهای تبریز و صوفیان گمرکی بنام گمرک سهلان وجود دارد. راجع به فلسفه ایجاد این گمرک در سایت رسمی آن چنین آمده است: توسعه تولیدی و صنعتی شهر تبریز در سال 1349 و نیاز بازار به وجود انبار، منجر به تملک 247 هکتار زمین در مسیر جاده صوفیان از سوی شرکت انبارهای عمومی شده و در سال 1351، نخستین فعالیت‌های انبارداری از سوی این شرکت در منطقه سهلان تبریز شکل گرفت که در نهایت در سال 1354 با راه‌اندازی و آغاز فعالیت گمرکی، فعالیت‌های تخلیه، بارگیری و انبارداری شرکت انبارهای عمومی و خدمات گمرکی سهلان آغاز شد.

آردینی اوخو

سورگون

+0 به یه ن

اسکی زامانلاردا، دولوقان آدلی بیر مملکت وار ایدی. چوخو داغلیق اولان دولوقانین حاکیمی او ایللری آسلانشاه ایدی. مملکته یاییردیلار، گؤیده کی تانرینین یئرده کی وکیلی تکجه آسلانشاهدی! بو دورومدا خالقین هر بیری شاهین هر سؤزونه گؤز اوسته دئمه لی، هر ایشینی اونایلامالی و مملکتدن تعریفله مه لی ایدی. یوخسا، اذیت اولونوب ایشی محکوم اولاجاق محکمه لره دوشوردو. شاهدان باشقا مامورلارا اعتراض ائتمک، حتتی دوداق قاچیرتماق سوچ ساییلیردی. 

آردینی اوخو

آغل خونین (قانلی آغیل)

+3 به یه ن


آغل خونین (قانلی آغیل)

(قدرت ابوالحسنی سهلان)

در محدوده اراضی روستای آلوار سفلی (آشاغی آلوار)، آغلی وجود دارد که مردم منطقه آن را آغل خونین (قانلی آغیل) و بعضا آغل خون (قان آغیلی) مینامند. این آغل، در چند صد متری راه قدیم گونئی-تبریز (گونئی یولو) و در نزدیکی زمینهای روستاهای ساغالان (سهلان) و مایان علیا (یوخاری مایان) میباشد. همچنین، در یک مکان دور از روستاهای اطراف بوده، در داخل منطقه شهر باستانی گیلیخان نیز واقع است.

آقای فرامرز ابیضی (متولد 1345)، اهل روستای آلوار سفلی، میگوید، این آغل قبلا آغل حاجی رستم (حاجی روستم آغیلی) نام داشته و بر اثر کشته شدن دو درجه دار در حدود شاید بیش از هفتاد سال پیش به آغل خونین مشهور گشته است. به گفته او، آغل خونین خشتی اولیه به مرور زمان تخریب گشته، در حال حاضر دیگر وجود خارجی ندارد. ولی، در مکان آن آغل جدیدی با بلوکهای سیمانی بنا گشته است. جرایانات آغل خونین که مرد خوش صحبت آلواری شنیده های خود را از آنها بیان داشته، از دیگر روستاییان منطقه نیز شنیده میشوند. از این شنیده ها و خاطرات میتوان نتیجه گرفت که آغل مزبور بدلیل موقعیت خود (دوری از روستاهای اطراف و نزدیکی به مسیر گونئی-تبریز که در آن زمان رفت و آمد هم داشته است) مورد استفاده سارقان و راهزنانی به سرکردگی ایسمعلی (اسماعیل) بوده است.

گروه ایسمعلی، متشکل از 7-6 نفر تفنگدار بوده، به مال مردم منطقه و دیگران دستبرد زده، از چوپانان و اهالی دهات مایحتاج تهیه میکرده اند. ایسمعلی، اهل روستای قوم تپه صوفیان بوده است. میگویند، موختار و بالاعلی از اهالی شیخ حسن نزدیک سردرود (سردری) و حسن اهل ساغالان تبریز در گروه او بوده اند. از روستاهای قازانچای بستان آباد و داش کسن آذرشهر (توفارقان) هم افرادی حضور داشته اند. مهاجر نامی نیز جزو گروه بوده است. برخی تعداد افراد ایسمعلی را به 15-10 نفر میرسانند که درست به نظر نمیرسد. فقر و نداری هم، علت اصلی روی آوردن گروه ایسمعلی به دزدی ذکر میگردد.

آردینی اوخو

قلم فرسایی و زبان مادری

+2 به یه ن

علیرضا ذیحق


بعضی وقتها چنان دلسرد می شوم که انگار همه ی زندگی ام بیهوده بوده است . در این عمر شصت ساله ، چهل سال اش را بی وقفه نوشته ام . از شعر ، قصه ، مقاله ، نقد ، فولکلور و غیره . اما تیرگی بخت من چنان بوده است که باید به دو زبان می نوشتم . به فارسی که در مدرسه و دانشگاه آموختم و به ترکی که زبان مادری ام بوده است .فارسی برایم راحت تر بوده و مخاطبان فراوانی داشته است و اما ترکی رسالتی بوده که با همه ی سختی اش و اینکه خواندن و نوشتن اش را پیش خود یاد گرفته ای باید انجام می پذیرفت . ترکی مخاطبش – بخاطربیسوادی و کم سوادی اکثریت ترک زبانان در زبان مادری –کم بوده و اگر هم در مجلسی خوانده می شد و یا اگر در نشریه ای چاپ می شد معلوم نبود که آیا فهمیده ها  وخوانندگانش به انگشتان یک دست می رسد یانه . اما چه غم که آب و نان من وابسته به آن نبود .

امروز اما دل ام گرفت . دکتری بود که سلام و علیکی داشتیم و گفت در مجلسی که به فلان مناسبت بود و در خانه ی فلانی شما شعری خواندید که من هیچ چیزش حالیم نشد . آن جلسه تداعی شد و شعری که خوانده بودم و دیدم که چه ابلهانه می کوشم که بر صفحات زرین زبان مادری ام ، صفحه ای دیگر بیفزایم . زبانی که ریشه دارد و شاخ و برگ و قرنها بار و میوه و اما چون زبان رسمی نیست گویی که نیست . زحمت مطالعه و پژوهش را کمتر آذربایجانی به خود می دهد و به همان زبان فارسی اکتفا می کند که رسمی است و رسانه های دیداری و شنیداری و مکتوب و فضاهای مجازی را انباشته است . آن شعری هم که در آن جلسه خوانده بودم هیچ چیز غیر متعارفی نداشت جز یکی دولغت اصیل ترکی و ساختار ادبی . متأسفانه بی آنکه تلاشی برای یادگیری ادبیات مکتوب و شفاهی زبان مادری داشته باشند انتظار دارند که یک اثر ادبی را فوری بفهمند . البته هزل و هجو و عامیانه گویی و محاوره نویسی در زبان مادری زود فهمیده می شود و آفرین ها می گویند .

چهل سال قلم زدن و چهل ها نوع انگ خوردن ،نه نفع مادی داشته و نه آرامشی را ارمغانم کرده است . همیشه نگران این بودن که این نوشته با همه ی خود سانسوری ، شاید بد فهمیده شود و در تنگنای خفقانی که سینه و مغزت را انباشته ، آشفتگی و گرفتاری ایجاد کند . خصوصا وقتی به زبان ترکی می نویسی ، همان ترکی نوشتن خودش انگی است بر پیشانی . حالا کاری به محتوا ندارم که با دهها ذره بین رصد می شود آن هم در شرایطی که نمی دانی این نوشته ، خواننده ای خواهد داشت یا نه . – البته شاید فرداها داشته باشد – اما هر چه هست عشق به اصالت فرهنگی و هویت قومی و بیان آلام و حسرتها  ، جان ام را گرمی می دهد و بی هراس از اینکه لا اقل نامی از تو می ماند یانه ، همچنان با کلمه ها جادو کردن ، و در کاغذ سفیدی اثری مانا آفریدن ، دلسردی ام را به دلگرمی مبدل می کند . حتی اگر به قول خیلی ها همه بیهودگی باشد . زندگی را بدون نوشتن از ریشه ها و بن ها ، و درونی که هزاران حرف و درد دارد ، نمی توانم تاب بیاورم . این هم یکی از شوم بختی هاست و شاید هم مسئولیتی که تقدیر بر گردن آدمی می نهد .

23/6/98 - خوی


کودک ایرانی «اطاعت» یاد می گیرد، کودک آلمانی «پیشرفت» و کودک چینی «مهرورزی»

+0 به یه ن

عصر ایران- علیرضا عابدین (روان شناس)

در پژوهشی به بررسی و تحلیل داستان‌های کتاب فارسی کلاس اول در ایران و مقایسه آن با داستان‌های کتاب زبان کلاس اول در دو کشور شرقی و غربی یعنی چین، به عنوان نماینده فرهنگ جمع‌گرا و آلمان، به عنوان نماینده فرهنگ فردگرا پرداخته  است.

او به این منظور تمامی داستان‌های کتاب فارسی اول ابتدایی در ایران، شامل ۵١ داستان منتشر شده در سال ١٣٩١، همچنین ۴۴ داستان از داستان‌های کتاب کلاس اول چین و ٢۶ داستان از مجموعه چهار کتاب کلاس اول آلمان را به عنوان نمونه پژوهشی انتخاب کرده است.

 در این پژوهش، تحلیل روان‌شناختی با استفاده از یکی از معتبرترین آزمون‌های فرافکن تحلیلی - یعنی آزمون اندریافت موضوع که یکی از مناسب‌ترین آزمون‌ها برای تحلیل داستان است - انجام گرفته تا مشخص شود چه موضوعاتی در قالب تم اصلی داستان، چه نیازها و چه فشارهای محیطی توسط این کتاب های درسی به کودکان القا می‌شود و این موضوعات چه تفاوتی در دنیای شرق وغرب دارند.

 نتایج این پژوهش نشان می دهد نیازهای «پیروی » و اطاعت در ایران، «پیشرفت » در آلمان و «مهرورزی » در چین، سه نیاز اول و اصلی در سه کشور هستند. نیاز به «پیروی » و اطاعت  به دو نوع «تسلیم » و «احترام » تقسیم شده است.

 پرتکرارترین نیاز در ایران، «پیروی » از هر دو نوع و البته در بیشتر موارد از نوع «تسلیم » و در چین و آلمان فقط از نوع دوم یعنی «سپاس گزاری » است.

 نیاز «مهرورزی » پرتکرارترین نیاز در چین است که به شدت با ساختار جمع‌گرای شرقی مطابقت دارد. در مرتبه‌های بعدی نیاز «فهمیدن » و همچنین نیاز به «ارائه و بیان » در چین قراردارند.

به طور خلاصه می‌توان گفت کودک چینی به دنبال آن است که مهر بورزد، بفهمد و بفهماند. بعد از این سه نیاز که اساسا در ارتباط با دیگران (نیازهای جمعی) معنا پیدا می‌کنند، نیازهای شخصی‌تر مثل «پیشرفت » و «بازی » در چین، ظهور می‌کنند.

این در حالی است که  بروز نیازها در آلمان درست  وارونه چین است. در آلمان نیاز به «پیشرفت »، «بازی» و «شناخت » که نیازهای فردی و معطوف به خود هستند، در درجه اول قرار دارند و بعد از آنها نیاز «پیوندجویی » ظهور می کند.

 بنابراین کودک ایرانی می‌آموزد طلب‌کننده و گیرنده (تلویحا مصرف کننده و تنبل) باشد؛ کودک چینی اما می‌آموزد دهنده و بخشنده (تلویحا تولیدکننده و کارگر) باشد در حالی که کودک آلمانی اساساچیزی طلب نمی‌کند (تلویحا استقلال طلب) و حتی می توان گفت تا تا حدی دهنده است.

بر این پایه می‌توان نتیجه گرفت کودک ایرانی در کتاب درسی خود یاد می‌گیرد که مطیع و سربه زیر باشد. نگاه کودک ایرانی یا به سمت پایین است و یا از پایین به بالا نگاه می‌کند.

نگاه کودک چینی به اطراف است و یک نگاه دایره‌وار دارد، ولی کودک آلمانی یک حرکت و نگاه رو به جلو و هدف مند دارد. او به یک نقطه و هدف چشم می دوزد و تنها برای رسیدن به‌ آن در یک خط سیر مشخص می کوشد و در نهایت هم موفق است.
 

اولیا چلبی و روستای سهلان

+0 به یه ن

(قدرت ابوالحسنی سهلان)


در مقاله زیر سندی کم نظیر در مورد گذشته روستای سهلان مطرح و بحث شده است. این سند حکایت از آبادانی و بزرگی  سهلان در حدود چهار صد سال پیش دارد.
لطفا نظرات و انتقادات خود را در مورد آن به نگارنده منعکس فرمایید.

مقاله را از اینجا بخوانید👇

http://8upload.ir/uploads/f978090277.pdf


نقدی بر عرصه عمومی تک جنسیتی؛ فمینیسم اینترسکشنال و تجربه روزمره زنان در آذربایجان

+0 به یه ن

لاله فروغانفر

http://azfemina.com/fa/?p=2067


مطالبات زنان غیرمرکزنشین، غیرفارس و غیرشیعه در ایران به دلیل تلاقی فاکتور جنسیت با سایر متغیرهای نابرابری و تبعیض، ابعاد و پیچیده گی های بسیاری پیدا می کند که متاسفانه آنچنان که باید در گفتمان فمینیستی مسلط فارسی زبان انعکاس داده نمی شود. این یادداشت، ارتباط دو سویه فضا و جنسیت را در عرصه عمومی و فضاهای شهری بررسی می کند. هم‌چنین با تکیه بر نقد فمینیسم اینترسکشنال[۱] (میان برشی( و با بیان نمونه‌هایی از فضاهای ”تک جنسیتی“ شهری، درصدد است شکاف بین فعالان هویت طلب ترک با زنان فمینیستی آذربایجان و مشکلات و تبعیضهای مضاعفی را که این زنان در زندگی روزمره شهری به خصوص در کلانشهر تبریز تجربه می‌کنند را به تصویر بکشد[۲].

آردینی اوخو

بی توجهی جنبش فمینیستی ایران به زنان روستایی

+0 به یه ن

اعظم بهرامی


اگر بتوانیم حرکت زنان ایرانی به سمت پیشرفت و برابری با مردان را یکپارچه در نظر بگیریم و جنبش فمینیستی نامگذاری کنیم، نقش زنان محلی ایران در این حرکت کمرنگ است و یا دست‌کم طنین صدای آن بلند نیست. شنیده نشدن زن روستایی کلیت حرکت را به خطا می برد، زیرا در ایران ده‌ها هزار روستا وجود دارد و حتی اگر بسیاری از آنها کم جمعیت یا خالی از سکنه شده باشند نیز مهاجرانی که از روستا به شهر‌-اغلب حاشیه شهرهای بزرگ- کوچ کرده‌اند همچنان از نظر فرهنگی و حتی اقتصادی مانند گذشته خود زندگی می کنند.

با کنار گذاشتن این زنان از تلاش‌های برابری خواهانه جامعه نتیجه مثبت عملی حاصل نخواهد شد. در ادامه گوشه‌ای از جایگاه و مشکلات زنان روستایی ایران را با اعظم بهرامی، محقق و پژوهشگر ساکن تورین ایتالیا به بحث گذاشته‌ایم که می خوانید.


آردینی اوخو

سهلان کتابینین ساتیش یئری بللی اولدو

+0 به یه ن


کیتابین آدی: سهلان (حیکایه و شعر توپلوسو)

یازار: قدرت ابوالحسنی سهلان

ناشر: انتشارات یاس بخشایش

چاپ: اول 1396

یایین ائوی: چاپ و نشر بهبود (ائلچی بی)

صفحه سایی: 293 صفحه، وزیری

قیمت: 17000 تومن

ساتیش یئری(محل فروش): آذربایجان شرقی - تبریز - خیابان امام، سه راه طالقانی، روبروی مصلی، انتشارات شایسته

تلفن: 04135563382

موبایل: 09141148933 

مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند!

+0 به یه ن

عصرایران؛ احسان محمدی- گابریل گارسیا مارکز در کتاب «پاییز پدرسالار» این جمله طلایی را می نویسد:«مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند».

همواره در دنیای ارتباطات واژه‌ها را تعریف و بازتعریف می‌کنند. اینکه میان «شنیدن» و «گوش دادن» تفاوت عمیقی وجود دارد، اینکه اطلاعات (Information) لزوماً دانش (knowledge) نیست، اینکه میان «دانستن» و «فهمیدن» تفاوت هست.

سالهاست هر روز اخبار را پیگیری می‌کنم. زمانی تنها پنجره‌ام رو به دنیا «رادیو» بود و حالا هزاران در و دریچه رو به دنیا گشوده شده است. سرعت دسترسی به اخبار و تنوع آنها چنان زیاده شده که نمی‌شود همه را خواند، بررسی کرد و «فهمید». به همین خاطر دنیا در حالیکه کسب «خبر» را مهم می‌داند، برای «تحلیل» ارزش مضاعفی برخوردار است. اما در این عصر شتابنده کو زمان برای خواندن تحلیل؟

خبرخوانی صرف می‌تواند یک آفت باشد. اینکه عادت کنیم مجموعه‌ای از مواد خام را وارد ذهن کنیم و فرصت پردازش به آنها ندهیم.

وقتیتوئیت‌های دونالد ترامپ را می‌خوانم به این فکر می کنم که چطور موضع‌گیری در عرصه سیاست با هزاران پیچیدگی آشکار و پنهان، امروز چنین پوست انداخته است. اینکه دیدگاه افراد تاثیرگذار را تنها در 280 حرف خلاصه کنیم دانستن است یا فهمیدن؟ آیا توئیت‌خوانی می‌تواند برای «فهمیدن» کفایت کند؟ یا ذهن را دچار اغتشاش ذهنی می‌کند و توهم «فهمیدن» می‌دهد؟

آیا خواندن تیترها کافی است؟ یا در پس این بمباران خبر و توئیت‌های کوچک، اندیشه‌ای برای مشغول کردن آدم ها وجود دارد. اینکه زیر رگبار پیوسته خبرهای مکرر، فرصت تمرکز و تحلیل را از آنها بگیرند، به افراد فرصت ندهند که ماجرا را «بفهمند» و وقتی فهمِ منجر به درکی وجود نداشته باشد، دانایی و تمایل به تغییری در پی نخواهد بود؟ این بی‌سوادی مدرن نیست؟

گرفتار رسانه‌هراسی نشده‌ام و مشوق «تنبیه ابزار» نیستم. امری که در ایران بارها شاهد آن بوده‌ایم، از ماهواره و اینترنت گرفته تا تلگرام و ... ابراز همواره مورد تنبیه قرار گرفته‌اند. یکی از دیگر معانی «تنبیه» البته «هشیار و آگاه کردن» است، سالهاست به جای «تنبیه افکار» - آگاه و هشیار کردن آنها- دست به «تنبیه ابزار» زده می‌شود که البته راه به جایی نخواهد برد. اما آیا سرعت دسترسی به اخبار به ما کمک کرده که دقیق‌تر، درست‌تر و همه جانبه‌تر بینیدیشیم؟

وقتی در معرض بمباران اخبار – بدون تحلیل- قرار می‌گیریم، ذهن دچار اغتشاش خبری می‌شود، احساس ناامنی غلبه می‌کند و بیشتر می‌ترسیم. ترس احساس ناخوشایندی است که هنگام رویارویی یا تصور رویارویی با خطر، در انسان زاده می‌شود. بخش بزرگی از آن ریشه در «نادانی» دارد. ندانستن و عدم آگاهی محیطی ترس می‌آورد.

در عصر حاضر کار بسیاری از رسانه‌ها نه تلاش برای «فهماندن» که تشدید ترس است. آدم‌های ترس‌خورده، بیشتر اطاعت می‌کنند و در عدم فهم عموم مردم، منافع بیشتری برای صاحبان قدرت هست. همان که مارکز گفت:«مردم برای بیشتر ترسیدن باید کمتر بفهمند!»

زبان تُورکی را نباید در پستوی خانه نهان کرد

+1 به یه ن

 محمد رحمانی فر

پسوند جعلی “آذری” را به انتهای نام پروفایل خود چسبانده و همچون مأموران کافکایی بدون هیچ گونه پیش‌زمینه‌ای و بدون هیچ‌گونه تفهیم اتهامی مرا به “محاکمه” (۲) میکشد و پس از اینکه مرا با انواع تهدیدها و برچسب‌زنی‌ها و اتهامات بی‌اساس مواجه می‌سازد اظهار می‌نماید که “ما خودمان تورکیم و تورکی زبان مادری ماست و برایمان عزیز است. اما فارسی هم زبان ملی ماست و اجازه نمی‌دهیم کسی با آن دشمنی بورزد…”

حرف‌هایش که تمام می‌شود، من همچون آقای “ک”(۳)، و شاید هم به شیوه‌ای متفاوت، سعی می‌کنم ابهامات موجود را برطرف نمایم. در درون خودم خطاب به این مأمور کافکایی می‌گویم:

[اولا] اگر شما تورک هستید و زبان مادریتان تُورکی است، پس این پسوند آذری را چرا به آخر نام خود چسبانده‌اید؟ بالأخره برای ما مشخص کنید که شما تورک هستید یا آذری؟

ثانیاً با استناد به کدام مستندات قانونی ادعا می‌کنید که زبان فارسی “زبان ملی”! ماست؟

ثالثاً در کدام یک از نوشته‌های من مصادیق دشمنی با زبان فارسی را مشاهده کرده‌اید؟ اصلاً چرا باید من یا هر کس دیگری با هر زبان دیگری دشمنی داشته باشد؟ مگر ممکن است یک زبان به خودی خود مایه دشمنی باشد؟

شما هیچ جمله‌ای نمی‌توانید در نوشته‌های من پیدا کنید که از آن بوی دشمنی با زبان فارسی به مشام برسد. تسلط من به زبان و ادبیات فارسی اگر بیشتر از شماها نباشد،قطعاً کمتر از شماها نیست. من چندین کتاب به زبان فارسی تألیف و یا ترجمه کرده‌ام. (یعنی، بیشتر از شماها به این زبان خدمت کرده‌ام.)

پس دلیل این همه تهدیدها، برچسب‌زنی‌ها و اتهامات بی‌اساس چیست؟ جز این است که شما دشمن زبان مادری خویش هستید و حمایت من از این زبان را برنمی‌تابید؟

شما فکر می‌کنید با تکرار جمله کلیشه‌ای “ما خودمان تورکیم و تورکی زبان مادری ماست و برایمان عزیز است.” می‌توانید سر و ته قضیه را هم بیاورید و بهانه‌ای برای توجیه دشمنی‌های خویش با زبان مادریتان پیدا کنید؟

اگر زبان تُورکی واقعاً برایتان عزیز است چرا آنگونه که برای زبان فارسی دلسوزی می‌کنید برای زبان مادریتان دل نمی‌سوزانید؟ (دقت کنید که گفتم “آنگونه”)؛ یعنی، اینکه من از شما انتظار ندارم برای زبان مادریتان بیشتر از زبان فارسی دلسوزی کنید. بلکه از شما می‌خواهم زبان مادریتان را هم درست به اندازه زبان فارسی “عزیز” بشمارید.

لازمه عزیز شمردن یک زبان دلسوزی برای آن زبان و خدمت به آن زبان است. لازمه عزیز شمردن یک زبان تلاش برای تقویت آن زبان و تقلا برای جلوگیری از مرگ یا استحاله آن زبان است.

من از شما می‌پرسم: اکنون کدام یک از این دو زبان بیشتر در معرض خطر نابودی یا استحاله قرار دارد؟ آیا زبان فارسی که سالانه بودجه‌های سرسام‌آوری از محل بیت‌المال برایش صرف می‌شود و ده‌ها نهاد و بنیاد با هزاران استاد و معلم و پژوهشگر مشغول تقویت و گسترش آن در اقصا نقاط عالم هستند، با یک نوشته یک صفحه‌ای من به زبان مادریم که زبان مادری شما هم است به خطر می‌افتد ولی زبان تُورکی که از کوچک‌ترین حمایتی برخوردار نیست و امکان تدریس در مدارس برایش فراهم نیست و حتی امکان ظهور و بروز در فیلم‌های سینمایی و سریال‌های پرمخاطب تلویزیونی و رسانه‌های سراسری هم برایش مهیا نیست با هیچ خطری مواجه نمی‌باشد؟

آیا همین که ادعا کنیم زبان مادریمان برایمان عزیز است، کفایت می‌کند. آیا تلاش برای نهادینه کردن زبان مادری در زندگی فردی و اجتماعیمان به منزله دشمنی با سایر زبان‌هاست؟ به راستی شما در زندگی فردی و اجتماعی خویش چه جایگاهی برای زبان مادری خویش قائل هستید؟

آری من مخالف پنهان کردن زبان تُورکی در پستوی خانه‌ها هستم. حرف من این است که زبان تورکی باید در زندگی فردی و اجتماعی ما جاری و ساری باشد تا ما بتوانیم در کنار نقش ارتباطی آن از کارویژه‌های شناختی(cognition)، هویتی، آموزشی و تربیتی آن نیز بهره‌مند شویم.

 پ ن:

۱- شاملو: “عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد”

۲و۳- اشاره به رمان مشهور فرانتس کافکا با عنوان “محاکمه”

نقدی به طرح تست بسندگی زبان‌فارسی

+0 به یه ن

یول‌پرس – ایلقار موذن‌زاده: اخیراً شاهد طرحی تحت عنوان سنجش سلامت برای کودکان پیش‌دبستانی ارائه شده است. این طرح که با اعلام معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش و همکاری سازمان آموزش و پرورش کودکان استثنایی در حال انجام است، با هدف بررسی میزان آمادگی انحصاری زبان فارسی، و تحت عنوان: سنجش سلامت اعلام شده است.
مجریان این طرح از کلماتی مانند: «خدمات مترقی و ارزشمند» استفاده کرده‌اند. اینکه چنین طرح‌هایی در مقایسه با کشورهای توسعه یافته و حتی کشورهایی بسیار کم توسعه یافته تا چه اندازه مترقی و ارزشمند است، قابل بررسی است.
در این طرح که برای پنج ساله‌ها و چهار ساله‌ها ارائه شده، از کلماتی مانند: “مداخله” نیز استفاده شده است. «اگر بتوانیم سنجش را دوسال عقب ببریم امکان مداخلات بهتری فراهم می‌شود!» در بخشی دیگر از سخنان معاون آموزش ابتدایی عبارت: «عدالت آموزشی» را نیز می‌خوانیم!

نمی‌دانم معنای کلمه‌ی “عدالت” به چه شکلی تفسیر می‌شود! آیا اینکه از بین بردن زبان مادری جمعیت غیرفارس، عدالت نامیده شود یا نه، نیاز به قضاوت صاحب‌نظران روانشناسی آموزشی و علم اخلاق دارد.
حل مساله‌ی افت تحصیلی به خاطر عدم تحصیل به زبان مادری با از بین بردن زبان مادری و کشتار هویتی، شبیه این نیست که دندان درد را با کشتن صاحب درد درمان کنیم؟!
اگر جمعیت غیرفارس در کنار دسته‌ی دیرآموزان قرار داده می‌شود، مقصرش متولیان امر آموزش است(علت)، یاجمعیت غیرفارس (معلول)؟ حال غافل از اینکه در طی چند دهه‌ی اخیر قشر عظیم روشن‌فکران، دانشمندان، هنرمندان و حتی رتبه‌های برتر کنکور و سایر رقابتهای علمی از بین همین جمعیت است.

با بررسی کشورهای توسعه یافته و حتی بسیار کم توسعه یافته، از اینکه مسئولان رویکرد علمی، عملی و زیربنایی داشته باشند بیشتر قطع امید کرده، بر میزان تاسفمان می‌افزاید.
️کشورهای زیادی را سراغ داریم که مردمش به چند زبان صحبت می‌کنند اما سیستم چند زبانه‌ی موفقی هم دارند. کشورهای کانادا، بلژیک، بوسنی و هرزگوین، پاپوآ، گینه نو، روآندا، سیشل، وانوات، اتریش، سنگاپور، سنگاپور، اسپانیا، سوئیس، پالائو، عراق، افغانستان، آفریقای جنوبی، هند، بولیوی و…که از سه تا سی‌وهفت زبان رسمی در کشور دارند و مشکلی هم ایجاد نمی‌کند.
چرا دو زبانگی را فرصتی برای رشد قابلیت‌های مغزی و علمی افراد جامعه ندانیم؟

وقتی نظریه یوریل واینرایش و هاکت را در خصوص تعریف فرد دوزبانه می‌خوانیم، به این نتیجه‌ می‌رسیم که، چه بسا تعریف متصدیان و مسئولان آموزشی از دو زبانگی یک تعریف غیرنظری و اشتباه هم باشد! به زعم اینان دوزبانه فردی است که در خانه و جامعه به یک زبان تکلم کرده و در مدرسه به زبانی دیگر تحصیل می‌کند. حال آنکه دو زبانه از تعریف بسیاری از زبان‌شناسان شبیه تعریف واینرایش است، او دوزبانه را کسی می‌نامد که بتواند دو زبان را به تناوب و به جای یکدیگر به کار گیرد: «دوزبانه به کسی گفته می‌شود که بتواند برای ارتباطات اجتماعی از دو زبان استفاده کند.»
چرا اقلیت ارمنی از حق تحصیل به زبان مادری برخوردار می‌شود اما سایر ملل غیرفارس هر روز بخشنامه و روشی مدرن و جدیدتر برای اضمحلال هرچه بیشتر زبانشان دریافت می‌کنند؟!
چرا مسئولان امر تحقیقات گسترده زبانشناسی در حوزه یادگیری را مدنظر قرار نداده و از پتانسیل‌های دوزبانگی برای ارتقای سطح یادگیری استفاده نمی‌کنند؟ مثلا در تحقیقی که کشاورز و آستانه (۲۰۰۴) انجام داده بود، با مطالعه روی دو زبانه‌های فارسی- تُرکی نشان داده بودند که دوزبانگی تاثیری مثبت در فراگیری واژگان زبان سوم (انگلیسی) دارد.
یا تحقیقی که به اهمیت استفاده از زبان مادری می‌پردازد که می‌تواند اشتیاق آن‌ها را برای یادگیری از طریق کم کردن درجه و شوک زبانی و فرهنگی را که آن‌ها مواجه می‌شوند زیاد کند. (اویرباخ، ۱۹۹۳) یافته‌ها و تحقیقات علمی نشان می‌دهد که یکی از بهترین شاخص‌ها و پیش‌بینی کننده‌های توانایی در زبان دوم تسلط در زبان مادری است. (کارگروه استانفورد، ۱۹۹۳)

️و در پایان، این مسئولان که نگاهی زیربنایی و انسانی به قضیه ندارند، چطور با ابعاد روانی این مساله مواجه شده و با جمعیت شصت- هفتاد درصدی مطالبه‌گر کشور چه خواهند کرد؟
لمبرت می‌نویسد که فراگیران زبان دوم همزمان که شروع به از دست دادن مقداری از وابستگی‌ها به فرهنگ بومی خود می‌کنند، نوعی احساس تاسف و سرخوردگی را تجربه می‌کنند. (۱۹۶۷)

آردینی اوخو